سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 3:32 عصر
اشاره کن که بشکفم
حتی در این یخ بستگی!
در این ترانه سوزی و
در این غزل شکستگی!
طلوع کن!
طلوع کن!
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه میشود
این خلوت سرخوردگی
طلوع کن!
طلوع کن!
که بودنم تازه کنی
دست مرا بگیری و
با بوسه اندازه کنی!
طلوع کن!
طلوع کن!
آیینه پر میشود
از جوانی خاطرهها
تن تو و شرم من و
خاموشی پنجرهها
طلوع کن!
طلوع کن!
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه میشود
این خلوت سرخوردگی
طلوع کن!
طلوع کن!
اشاره کن که من به تو
به یک اشاره میرسم!
رنگین کمان من تویی
که به ستاره میرسم
من به تو شک نمیکنم!
طلوع کن!
طلوع کن!
از تو به پایان میرسم!
شروع کن!
شروع کن!
طلوع کن!
طلوع کن!
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه میشود
این خلوت سرخوردگی
طلوع کن!
طلوع کن!
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]